داستان کوتاه «بود یا نبود؟!» به قلمِ علیرضا احمدی خرم

  • کد خبر : 15807
  • ۲۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۱
داستان کوتاه «بود یا نبود؟!» به قلمِ علیرضا احمدی خرم
علیرضا احمدی خرم، نویسنده و هنرمند دشتستانی، داستان کوتاهی با عنوان «بود یا نبود؟!» را منتشر کرد.

به گزارش دیارجنوب، داستان کوتاه «بود یا نبود؟!» به شرح ذیل است:

مرد آمده چون کلید چرخانده، کلید داشته، دیر آمده، خسته است و بی رمق، ذهن مرد نابود شده، فکرش نابود شده، فکر ندارد. کار زیاد نابودش کرده، معیوبش کرده، این را همان ابتدا می‌شد فهمید، از کیفی که جلوی در کنار چوب لباسی بی اختیار رها شد! اراده داشته، کمی، اگر نداشت خودش هم با کیف می‌افتاد. خانه تاریک بود. تاریک؛ خودش از خانه تاریک‌تر، با چشمانی نیمه باز و خسته، مبهوت به دیوار. حتما خواسته ساعت را نگاه کند! دیده؟ دیده. نورماه بوده. از پنجره، روشن بود. ساعت را دیده، ده دقیقه مانده به دوازده نیمه شب، زنش کجا بود؟ خواب بود، زن را خواب ربوده، خوابیده؟ در اتاق خواب؟ بوده؟ دیروز بود؟ کی بود؟ دیروز بود؛ زن خانه نبود، اما مرد بود. آن روز سرکار نبود. بیکار بود آن روز، خسته بود. سرکار که بود خسته بود، بیکار هم که بود خسته بود؛ چشم نداشت خودش را ببیند؛ کار نداشت. فکرها داشت. فکرها مغزش را متلاشی کرده بود. مغز داشت؟ نداشت. مغز نداشت. فکرها داشت. فکرها که توده‌ی درهم و گندیده‌ی داخل جمجمه‌اش را پر کرده بود. داخل شد. داخل اتاق زن شد. زن نبود، بیرون بود. مرد آنجا چیزی دیده؛ چه دیده؟ رفت جلوتر، چه دیده؟ هر چه دیده نابودش کرد! مرد را نابود کرد. نابود بود! نبود؟ بود. مغز نداشت. یک توده‌ی خاکستری گندیده!
صبح بود، زن نبود، مرد بی اراده وارد اتاق زن شد، جلو رفته، چه دیده؟ یک عکس دیده! عکس بود، یک عکس سیاه وسفید. مرد بود! خودش مرد بود. عکس هم یک مرد بود! مرد بود عکس! حتما مرد بود، چون مرد قیافه‌اش عوض شده، عرق ریخته؛ روی پیشانی و کنار شقیقه‌هایش قطره‌های عرق سرد نشسته بود. چشمانش از کاسه بیرون زده. خیره شده به آن عکس. زنده بود؟ بود. قلبش می‌زد. پلک نمی‌زد. زن کی بود؟ زنِ کی بود؟ زنش بود؟ بود. اسم زن در شناسنامه‌اش بود. پس زنش بود. ولی یک عکس روی میز بود. در سرش مغز نبود. اگر هم تا آن لحظه بود بعد از آن نیست. عکس را که دید دیگر مغز نداشت! زن کجا بود!؟ بیرون بود. وقتی می‌رفت چه گفت؟ گفت: تا یه ساعت دیگه… ولی کجا رفته بود؟ برای هواخوری. خودش گفت: می¬رم هوا خوری! شاید هم نه، ولی هوا خوری رفته بود. نبود؟ بود. بود؟ مرد دیگر خودش نبود. صاحب خودش نبود. روح مال خودش نبود. بود؟ نبود. جسم چه؟ بود؟ نه. جسم با روح بود. روحی در کار نبود. مرد احساس کرد این چند سال نبوده! بوده. با زن بوده ولی مغز نداشته. توده‌ی خاکستری شاید ولی مغز نه! زن می‌دانسته که نبوده. زنش بود. با هم بودند. نبودند؟ پیش خودش می‌گوید: با هم بودیم. نبودیم؟کجا رفته؟ نیامده؟ حتما به ساعت نگاهی انداخته که گفته. چه گفته؟ گفت: دیر کرده. با کی بود؟ کجا بود؟ زن هرجا که بود، خانه نبود. خانه نبود ولی همه جا بود. مرد نشسته بود روی زمین. ولی اینکه چه مدت نشسته بود نمی‌دانست! بهت زده بود. یک تکه کاغذ کوچک سه در چهار دستش بود. انگار یک عکس بود! یک مرد بود. کی بود؟
زن نبود. منتظرش بود. تا حالا او زنش بود، حالا نمی‌خواست که باشد. فکر کرد که خودش هم نبوده تا حالا. این چند سال نبوده. مردی نبوده. بازیچه‌ای بوده در دستان زنی که زنش نبود! صبح می‌رفته، شب می‌آمده. جسم بوده، روح نداشته. حالا می‌خواست باشد و زن نباشد. کجا بود؟ درآن اتاق نبود. قبلا بود و حالا نبود! انگار در آشپزخانه بود، اما چیزی در دستش بود. چه بود؟ فکر کرد تا شاید بفهمد. تیز بود. فقط همین! چاقو بوده حتما! چاقو بود. تیز و مهلک. محکم گرفته بودش. پلک نمی‌زد. عرق می‌ریخت. زن به زودی می‌آمد. بر می‌گشت خانه ولی مرد دیگر خودش نبود. تا حالا نبود. هر چه بود زن بود. همه چیز بود آن زن. قدم زد تا در. کِی رفت؟ کجا بود؟ اتاق بود و بعد آشپزخانه. نمی‌دانست! یادش رفته! عکس بود. یک عکس در اتاق زن. عکس یک مرد. کجا؟ روی میزی که مال زن بود. دیده بود. چه کسی بود؟ نمی‌دانست.
زن بالاخره آمد. حتما آمده که زنگ می‌زند. کلید داشته؟ نداشته. داشته ولی فراموش کرده. باید هم فراموش می‌کرده. عجله داشته. باید می‌رفته با… ! در را باز کرد. خودش بود. زنش بود؟ بود. خودش بود؟ خودش بود ولی حالا دیگر نبود. یک توده‌ی گوشت گرم و بی جان جلوی در افتاده بود! زنش نبود دیگر. یک جسد بود. زنش زنده بود. جان داشت. رفته بود هواخوری. در دستش چه بود؟ یک چاقوی قرمز رنگ! قرمز بود؟ صبح نبود. چند ثانیه پیش نبود! ولی حالا بود. همرنگ زن شده بود. بی¬اختیار انداختش. راحت شده بود انگار. در را محکم بست. خودش بسته بود. حالا دیگر خودش بود. نبود؟ بود. چه کسی را کشته بود؟ زنش بود. ولی دیگر زنش نبود! دیگر نبود، چون با او نبود. چون برای او نبود. عکس این‌ها را گفته بود. مگر عکس دروغ گفته؟ نگفته. در اتاق زن بود. روی میزش. شاهدش عکس بود. عکس گفته بود. رفت و با دستانی لرزان و خون آلود عکس را برداشت ولی این عکس نبود. یک عکس دیگر بود. این نبود. بود؟ حتما نبود! این عکس نبود. این خودش بود! دیگری نبود. خودش بود. این نبود آن عکس! نبود. همان خودش بود. عکس خودش بود. خودش بود نه آن مرد. حالا فقط مرد مانده بود و جسد زن که دیگر سرد شده بود.
نبود. حالا هم نبود. در اتاق خواب نبود. خواب نبود. خودش بود و خودش و ساعتی که دوازده نیمه شب را نشان می‌داد.

لینک کوتاه : https://deyarejonoub.ir/?p=15807

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.